عاشقانه ها
بهترینها برای عاشق ترین ها
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : علی       

 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 18:4 ::  نويسنده : علی       

در ادامه مطلب 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 17:56 ::  نويسنده : علی       

این عکس بلندترین آبشار جهانه تو ونزوئلا که پسرخالم گرفته واسم ایمیل کرده



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 17:10 ::  نويسنده : علی       

آدمـک آخــرِ دنیــاست، بخند...

آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند...

آن خـدایی که بـزرگش خوانـدی به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند...



دستخطی کـه تـو را عاشـق کرد شوخـیِ کاغــذی ماسـت، بخند...

فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گریـه چـه زیباست،بخند..

صبحِ فردا به شبت نیست که نیست, تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند...

راستـی آنچـه بـه یــادت دادیم پَر زدن نیست کـه درجاسـت، بخند...

آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنیـاست، بخند

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخنددست

خطی که تو را عاشق کردشوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند..........

آدمک تنها ، بر سر مزرعه ای بنشسته

مزرعه خالی است از سبزی و آب

آدمک بی کار است

می نشینم پیشش

آدمک می پرسد"تو مگر می دانی چه شده که چنین گشته ده کوچک ما"

من به او می گویم :آدمک برق صداقت دیگر در چشمان کسی پیدا نیست

تو اگر دیدی ، شک کن .........شاید آن تابش خورشید بود

آدمک مردم آبادی ما نان ندارند که در آب روان خیس کنند و درخت گردو خشکیده

نان و گردو و پنیر قیمت جان من و ما شده است

آدمک مزرعه ات را بنگر

هیچ چیز در آن نیست

همه را دزدیدند

مردم ما همه می دزدند از یکدیگر

گاه یک دانه نان

گاه یک دانه قلب

گاه جان از هم می گیرند به زور

آدمک در خوابی

چشم بگشا و ببین

که اگر شانس شود یار تو در این دنیا

تو شوی خان ، شاید خان زاده

و دگر هیچ کسی به دو دستان دراز تو نخواهد خندید

و اگر نه تو فقط آدمک جالیزی

و دگر حتی آن بچه کلاغ از نگاه تو نخواهد ترسید

و نشیند بر دستان درازت و سرت را کند او تکه و پاره بد بخت

آدمک اینجا مردم گوشهاشان کر گشته

و دو چشماشان کور

هیچ کس نشنود اندوه کسی را دیگر

آدمک ، مردم آبادی مااگر از جنس بزرگان گردند ،

نانشان در روغن خواهد بود

و اگر نه شاید همه مجبور شوند که تو را بیرون انداخته و خودشان آدمکی بر سر جالیز شوند

و هر از چند دو دستاشان را رو به بالا ببرند

تا که شاید دو کلاغی بپرند

آدمک اینجا هیچکس ، بر سر جای خودش نیست

دگرشب همه بیدارند و همه غم دارند

و اگر خواب به چشم آنها باز آید ،

خوابشان کابوس است ......................

آدمک نیم نگاهی به نگاهم انداخت

لیک لبخند زدم

آدمک گفت بروو

پس از رفتن من ،

آن کلاغ کوچک هر دو چشمش را کند .......
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 17:9 ::  نويسنده : علی       

زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت وبر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت .

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم به پشت دست او زد

بدون آنکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده،در بیمارستان به

سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد.

وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید"پدر! کی انگشتهای من در خواهند آمد!"

آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد.

حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد.

او نوشته بود "دوستت دارم پدر"

روز بعد آن مرد خودکشی کرد.

خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی (عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید

و این را به یاد داشته باشید:

که اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند. 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 17:3 ::  نويسنده : علی       

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد ودادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 16:11 ::  نويسنده : علی       

ادبیات عشق :

جذاب ترین کلمه : آشنائی

متین ترین کلمه : دوستی

آرام بخش ترین کلمه : محیت

پاک ترین کلمه : وجدان

تلخ ترین کلمه : تنهائی

زشت ترین کلمه : خیانت

سخت ترین کلمه جدائی

و زیباترین کلمه : تو . . .
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : علی       

دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه

گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

 

برای دین بقیه جملات به ادامه مطلب بروید.... 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 15:19 ::  نويسنده : علی       

در ادامه مطلب 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 15:13 ::  نويسنده : علی       

از حساب و کتاب بازار عشق هیچگاه سر در نیاوردم

و هنوز نمی دانم چگونه می شود هربار که تو بی دلیل ترکم می کنی

من بدهکارت می شوم . . .

.

.

.

همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .

.

.

.

مشکل از تو نبود

از من بود

با کسی حرف میزدم

که سمعک هایش را

پیش دیگری جا گذاشته بود . . .

.

.

.

دست از سرم بردار برو / ندارم حوصله ی این حرفارو

همه یادگاریات بخوره تو سرت / نه خودتو میخوام نه دردسرت !

.

.

.

من از عشق گفتم

تو مدل ماشینم را پرسیدی

من از محبت گفتم

تو محل زندگیم را پرسیدی

من از دوست داشتن گفتم

تو وضعیت حسابِ بانکیم را جویا شدی

من از ارزش ها گفتم،ارزش هایی که قیمت ندارند،امّا تو

تو قیمت ارزش ها را با اهن و کاغذ برابر کردی . . .

.

.

.

محبت به نامرد ، کردم بسی / محبت نشاید به هر نا کسی

تهی دستی و بی کسی درد نیست / که دردی چو دیدار نامرد نیست

.

.

.

این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست

آنقدر بی‌ ارزشی که خیلی‌ها اندازه تو هستند . . .

.

.

.

چه داروی تلخی است ، وفاداری به خائن

صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل . . .

.

.

.

یکی را آرزو کردی و رفتی / برایش پرس و جو کردی و رفتی

تو هم تا آبرو از من گرفتی / مرا بی آبرو کردی و رفتی . . .

در ادامه مطلب... 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 15:9 ::  نويسنده : علی       

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار


زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

بـه خـدا نـمــیـری از یاد
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 14:37 ::  نويسنده : علی       

هرکدوم از دوستان که میخوان تو این وب مطلب بزارن یه جورایی نویسندگی کنن تو قسمت نظرات خصوصی بهم بگن ممنون 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 14:29 ::  نويسنده : علی       

 این خواننده مشهور هالیوود که به تازگی با کاسپر اسمارت آشنا شده..........

 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : علی       

در ادامه مطلب 



ادامه مطلب ...


شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : علی       

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :


سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.


دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 12:52 ::  نويسنده : علی       

رنگ عشق
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : علی       

کوروش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:59 ::  نويسنده : علی       

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صد و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم !

یک نفر با من بگوید کیستم !

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی ست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من ست

شاهد من چشم بیمار من ست

فکر می کردم که او یار من ست

نه فقط در فکر آزار من ست

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشم هایش مست مادر زاد بود

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:56 ::  نويسنده : علی       

سهراب


چيزهايي هسـت کــه نمي دانـــم
مي دانم ، ســـبزه اي را بکنم خواهم مرد
مي روم بالا تــا اوج ، مـن پــر از بال و پـرم
راه مي بينم در ظلمت ، من پـر از فانوسم
من پـر از نورم و شن ، و پـر از دار و درخـت
پــرم از راه ، از پـل ، از رود ، از مــوج
پــرم از سايه برگي در آب: چه درونم تنهاســـــت
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : علی       

دختر بودن يعني نخواستن و خواسته شدن.



دختر بودن يعني حق هر چيزي رو فقط وقتي داري که تو عقدنامه نوشته

باشه.


دختر بودن يعني "چه معني داره عکس گذاشتي تو پروفاليت؟


(حتي باحجاب!) دختر بودن يعني " به بابات گفتي؟"


داداشت راضيه؟! دوست پسرتون ناراحت نميشن؟! رئيس اداره چي؟!!!

دختر بودن يعني " برو تو ، دم در واينسا" دختر بودن يعني تو گرما


لباست 4 متر و نيم پارچه ببره که مردان به گناه نيفتن! دختر بودن يعني


"تا حالا کجا بودي؟" دختر بودن يعني "کجا داري ميري؟"


دختر بودن يعني "تو نميخواد بري اونجا ، من خودم ميرم"

دختر بودن يعني "کي بود بهت زنگ زد؟!

با کي حرف ميزدي؟" گوشيتو بده ببينم!

دختر بودن يعني اجازه گرفتن واسه هرچي ،


حتي نفس کشيدن


دختر بودن یعنی حق نداری نه گریه کنی نه بخندی


دختر بودن یعنی حق نداری به کسی فکر کنی


دختر بودن یعنی ازدواج اجباری


دختر بودن یعنی زن یه آدمایی باشی که بابات ودادشت بخواد

دختر بودن یعنی حق نداری هرجور دوست داری زندگی کنی

دختر بودن ....................... 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : علی       

شعر عشقولانه



گرچه عمریست غریبانه فراموش توام



باز مشتاق تو و گرمی آغوش توام



باورم نیست که بیگانه شدی با من و من



همچو یک خاطره کهنه فراموش توام



شانه بر زلف سیاهت چو زنی یاد من آر



که چنان زلف تو آویخته بر دوش توام



نیستی تا که بگویم به تو ای مایه ناز



تشنه بوسه ای از آن دو لب نوش توام



حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست



من پرستوی خزان دیده و خاموش توام
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : علی       

حیف از بازی ایام



زندگی هیچ نبود،
و به آسانی یک گریه گذشت.
کودکی را دیدم که دلش غمگین بود و بدنبال عروسک می گشت.
تا که در رویاها
همه دار و ندارش،
قلک بی اعتبارش و دل خسته و زارش
همه را بی منت، به عروسک بخشد
غافل از آینده.
***
زندگی فلسفه ای بیش نبود
که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود
و محبت، افسوس.
من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود
و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم
و تو آن عصیانگر،
که نماد همه خوبان شده بود!!
و سخن از غم یاران می گفت
واپسین لحظه دیدار عجیب
خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی
و سخن از رفتن،
سخن از بی مهری!!
تو که خود می گفتی
خسته از هرچه نصیحت شده ای.
***
حیف از بازی ایام،
دریغ از تکرار...
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : علی       

نده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ...

کلاس ادبیات معلم گفت: ... فعل رفت را صرف کن!... رفتم ..رفتی. رفت..

ساکت میشوم میخندم !... ولی خنده ام تلخ میشود،...

استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت... رفت... رفت ... و دلم شکست،

غم رو دلم نشست، رفت شادیم بمرد، شور از دلم ببرد ،... رفت ..رفت ..رفت... و من میخندم

و میگویم...

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ... کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:10 ::  نويسنده : علی       

دایره یک شعاع نورانی است ،دایره بسته نیست در دارد

دایره از تمام زندگی ام ، روزهایم ، دلم ، خبر دارد



دایره دیده اینکه من هر روز ، در تو تحلیل میروم صدبار

دایره این جنون مسری را ، از من و از تو دوست تر دارد



دایره دیده اینکه بودن تو ، حرکات عجیب دستانت

فرم آرام بودنت حتّی ، روی احساس من اثر دارد



دایره یک شعاع نورانی است ، که درآن محومیشوم هربار

مثل جسمی که بارور شده و مثل روحی که بال و پر دارد



دایره دیده اینکه من با تو ، لب یک پشت بام می رقصم

عین دیوانگی است می دانم.. ، عشق ماهیتاً خطر دارد



عشق ماهیتاً شبیه من است،خسته وبی قرار و سرگشته

دائما در گریز و در گذر است ، شوق دارد سر سفر دارد



شوق دارم ، سر سفر دارم ، باز در این شعاع نورانی

بلکه طوفان بیاید و ما را ، با هم از این زمانه بردارد



عین دیوانگی است اما باز، لب این پشت بام می رقصیم

چون به هرحال عشق دایره ای، توی این روزها خطر دارد

((زهرا باقری))
 



 

مهربانیت را به دستی ببخشک

که می دانی با او خواهی ماند...

وگر نه حسرتی می گذاری

بر دلی که دوستت دارد..!!!



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:6 ::  نويسنده : علی       

نیایش...

نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد . دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل . آنها كلمات اند و نیایش ، سكوت محض .
خدا همه چیز ما را می داند ، بنابراین ، به كلمات ما احتیاجی ندارد . او پیش از آنكه ما بگوییم ، شنیده است . نیایش ، محاوره نیست ، بلكه ارتباطی است در سكوت و خلوت . نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب كرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است . خدا پیش از آن كه تو او را بخوانی ، تو را خوانده است . مولوی چه خوب گفته است كه ؛ اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است . آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند . در ساحت نیایش ، حتی فكر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .
در آن خلوت درون ، جایی كه كلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سكوت و سكون عظیم می توان شنید . این صدا فقط در قلب طنین می اندازد . هنگامی كه دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی كردی ، نجوای او به گوش می رسد . در واقع دل توست كه با تو سخن می گوید . دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است . حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب كلمات به گوش نمی رسد ، بلكه او بی كلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می كند . او همه ی این كارها را بدون واسطه كلمات انجام می دهد . بدون كلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه . 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:2 ::  نويسنده : علی       

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد. حال دختر خوب نبود. نیاز فوری به قلب داشت. از پسر خبری نبود.



دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی. ولی این بود اون حرفات. حتی برای دیدنم هم نیومدی… شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید .درضمن این نامه برای شماست !دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند. اون این کارو کرده بود. اون قلبشو به دختر داده بود .آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
 



شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : علی       

عشق، فقط میبخشد.
عشق، هیچ گاه به گرفتن نمی اندیشد.
این معجزه عشق است



اگر عشق را بدهی، عشق، هزاران بار بیشتر می شود.
و به تو باز میگردد.
در ساحت عشق، گدا بودن، ضرورتی ندارد.
عشق، تو را سلطان می کند.



عشق، خود را به تو می بخشد و آنگاه عشق است که از در و دیوار فرو میریزد.
عشق چیزیست که هر چه بیشتر آن را ببخشی، بیشتر به دست آوری



انسانیت از آن رو فقیر است که قانون های کیهانی را نمی شناسد.
عشق، بخشیدن را فراموش کرده و گدایی را پیش گرفته است.
عشق، متوقع شده است.
همه می گویند: " مرا دوست داشته باش.



عاشقان حقیقی، امپراطوران عالم بخشش اند.
آنها کاسه به دست نمیگیرند و محبت گدایی نمیکنند.
آنها فقط دوست می دارند و دوست می دارند



هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود.
دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد.
عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد



تملک، کشنده است
به محض آنکه معشوق را مالک میشوی، معشوق را کشته ای.
خیلی ها عشق شان را با دستان خود کشته اند



دستان بسیاری از آدم ها به خون عشق شان آغشته است

آن ها اکنون به سوگ عشق خویش نشسته اند




نمی خواستند اینطور شود، اما در اثر نادانی خویش، قصد تملک عشق شان را کردند و آنرا از بین بردند.
آنها نمی دانستند که عشق، اسارت را برنمی تابد



نمی توان مالک همسر شد، نمی توان مالک فرزند شد، نمی توان مالک دوست شد ، نمیتوان مالک استاد شد، نمیتوان مالک شاگرد شد، نمیتوان مالک مردم شد. هیچ چیز به اندازه حس مالکیت، دشمن عشق نیست



زندگی تنها در خاک حاصلخیز آزادی شکوفا می شود.
اگر عاشق کسی هستی، به او آزادی بیشتری میدهی.



محدود کردن آزادی محبوب، نشانه نفرت توست، نه عشق تو.
عشق، روح توست



تو نمی توانی روحت را به مالکیت کسی درآوری.
این امر به منزله ی خودکشی ست



تنها غذای روح، عشق است.
ممکن است صاحب همه ثروت های دنیا باشی اما عشق راتجربه نکرده باشی.
در این صورت، گداترین آدم دنیا هستی؛ گدایی که زیر خروارها پول و ملک و ماشین و اعتبارهای پوشالی خفه شده است



اما کسی که دوست داشتن را تجربه کرده و بی چشمداشت دوست داشته، کسی که رازهای عشق را دانسته، تولدی دوباره پیدا کرده است.
چنین آدمی، به معنای واقعی کلمه، زنده است 



شنبه 5 اسفند 1390برچسب:, :: 23:59 ::  نويسنده : علی       

ارزش یك لبخند
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی‌دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه‌المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی‌آمد و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری می‌جستند و مردم از او کناره‌گیری می‌کردند. قیافه زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می‌دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که می‌توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می‌گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می‌نمود و مردم را از خود دور می‌کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.....
یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه‌ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک برخلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه‌ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. همین لبخند دخترک در روحیه پیرمرد تاثیر بسزایی داشت. او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می‌کشید. دخترک هر بار که پیرمرد را می‌دید، شدت علاقه وی را به خویش درمی‌یافت و با حرکات کودکانه خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه‌ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه پیرمرد همسایه بود که همه ثروتش را به دختر او بخشیده بود.



 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس www.khaneye.eshgh.lxb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 472
بازدید دیروز : 550
بازدید هفته : 1283
بازدید ماه : 1272
بازدید کل : 239081
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 372
تعداد آنلاین : 1



Google

www.khaneye.eshgh.lxb.ir">
در كل اينترنت ،گوگل
درزیبا وب

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

/P

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

فال عشق